نفس مامان و بابا

خاطرات بارداری 1

1395/10/1 14:26
نویسنده : مامان سمیرا
31 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم...سلام امیر علی من ..

تصمیم گرفتم خاطرات دوران بارداری و خاطرات دوران کودکیت رو بنویسم و وقتی بزرگ شدی این وبلاگ رو تقدیمت کنم.

امروز که این مطلب رو مینویسم 12 هفته و چهارروزته ...بوسمامان فدات بشه محبت

 

 

 

دوشنبه 29 آذر ساعت 6 صبح با بابایی بلند شدیم نماز خوندیم و صبحانه خوردیم و رفتیم به سمت آزمایشگاه نیلو(خیابون ولیعصر -نرسیده به پارک ساعی ) ....آخه وقت داشتم واسه غربالگری سه ماهه اول ..با بی آرتی رفتیم صبح هم همه دارن میرن سرکار خیلی شلوغ بود مامانی من همش نگران تو بودم که یه وقت فشار بهت نیارن تو راه همش مگفتم ای کاش با آژانس میرفتیم ولی خیابونها هم ترافیک بود می موندیم پشت ترافیک ...

هرطور بود رفتیم و ساعت 8:30رسیدیم آزمایشگاه ....اول آزمایش خون دادم بعد هم فرستادنم برای سونوگرافی nt..یه نیم ساعتی معطل شدیم بعد نوبت ما شد رفتیم داخل مطب ...وای خدای من چه حس خوبی بود منو بابایی کلی ذوق کردیم همش وول میخوردی ... خانم دکتر میگفت چه بچه خوبیه چقد همکاری میکنه و میذاره راحت من کارمو انجام بدم.بابایی هم کلی ذوق میکرد تند تند سوالاشو از خانم دکتر میپرسید این دستشه؟ ،این پاهاشه ؟....آرامخداروشکر همه چی اوکی بود و همونجا من فهمیدم چه گل پسری هستی ..دوبار هم صدای ضربان قلبتو گذاشت وقتی صدای قلبتو شنیدم که انقد تند تند میتپه منم ضربان قلبم تند شد عزیزم اونجا بود که باورم شد این موجودی که تو وجود منه فرزند منه ...و من مادر شدمخجالتمحبت.بعد هم جواب سونو رو گرفتیم و من راهی خونه شدم و بابایی هم رفت دنبال کارهای اداریش و از اونطرف هم رفت شرکت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)